سخته که بگم * بگم که تو با من چه کردی*با دلم با روحم با زندگیم
شاید اون روزی که فکر می کردم تنهاییم تموم شده اینجا رو نمیدیم *فقط تو رو میدیم
فقط به با تو بودن فکر می کردم * واونقدر غرق عشقت شده بودم
که تنهایی رو فراموش کرده بودم *اما انگار نباید چنین می کردم
برای من همیشه همون تنهایی خوبه * همون تنهایی زیبا
همون سکوت و ریختن همه چیز در دل * دیدن و نگفتن
آخه با کی بگم با کی می تونم بگم
چرا باز دوباره باید برم تو خونه ی تنهایی شاید همه چیز تقصیر منه
شاید خودم اشتباه کردم * نباید دل می بستم ! نباید اعتماد میکردم !
آخه چرا مگه من چی می خواستم غیر از صداقت غیر از اینکه با تو بگویم از زندگی و تو هم با من گویی
چرا سکوت را باید دوباره برگزینم مگر من شایسته ی عشق نبودم
اینجا سخن از عشق و شکست در آن نیست
اینجا سخن از تنهایی خوب است
تنهایی که دیگر با هیچ چیز عوضش نمیکنم حداقل از پس خودم بر میام
می تونم خودمو با تنهاییم زنده نگه دارم و همه چیز رو با اون بگم
می تونم باز همون ساکت پر از حرف باشم که جز به عکس مادر به هیچ چیز و یا کس دیگر دردش را نمی گوید
شاید اینطور تنهایی هم تنها نباشد
شاید تنهایی هم با من بتواند از تنهایی در آید شاید ............
نظرات شما عزیزان:
|